چند روزی ست که خودش را آماده کرده، همسایه ها و نوه ها را هم با خودش همراه نموده است؛ غسل زیارت می کند و راه می افتد...
هر چه که می گویند مادر شما توان راه رفتن این مسیر طولانی را ندارید؛ اما مگر قانع می شود؛ مرغ دلش یک پا دارد...
عصا زنان راه می افتد و ذکر «رضا»، «رضا»، بر لب دارد...
در لابلای جمعیت گم ش می کنم، هر چه نگاه می کنم خبری ازش نیست که نیست...
آخر کجا می تواند رفته باشد...
کمی جلوتر می روم، در موکب سمت راستی می بینمش؛ چه سرعتی دارد ماشاءالله...
ازش می پرسم مادرجان بزنم به تخته این همه انرژی را از کجا آورده ای؛ من که جوون هستم پاهام درد گرفته؛ اما شما؟...
می گوید مادر معلوم است هنوز عاشق نشده ای؟
می گویم عاشق کی؟
می گوید عاشق سلطان خراسان؛ پسر مهربان فاطمه(س)؛ این راه را باید با عشق طی کنی و پای دل نه پای تن ...
او داستان پیرزن نیشابور را برایم تعریف می کند که حین ورود امام رضا(ع) به عشق مولایش خانه اش را آب و جارو کرد و اشک می ریخت؛ او گفت می دانم خیلی بزرگان در این شهر هستن اما امید دارم که امام رضا(ع) به خانه ام بیاید... و آقا حین ورود به شهر ناقه را آزاد گذاشت و ناقه کوچه ها را یکی پس از دیگری رد کرد تا وارد خونه پیرزن نیشابوری شد...
آری، در این مسیر عشق حرف اول را می زند؛ نه جوانی و پیری و نه مقامات ظاهری ...
صوت مرتبط:
گزارش مرتبط:
- گذری بر آیین سنتی مذهبی پیاده روی مردم شهرستان بهبهان/ تا «قدمگاه» آمدیم «پای پیاده»